مسئلهای که میتواند هم در سطوح جامعهشناسی خرد هم در یک سطح خاص روانشناسی اجتماعی و حتی در باب «معرفتشناسی» نیز موضوعیت یابد. این گستردگی حوزه نظری، عطف به ماهیت کلان ومتکثرتجربه شهری است که رخ عیان میکند.
اما ما در اینجا حوزه تحلیل تئوریک خود را تنها معطوف به حوزه روان شناسی اجتماعی خواهیم کرد و شرح مفصل را به مجالی دیگر وا مینهیم. در باب این امر، تجربه شهری را میتوان یک «امر ذهنی شخصی» دانست.
بدین معنا که شهرنشینی عطف به تحولاتی که در عرصه زیست خود در شهر تجربه میکند و در عین حال بازتابهای اجتماعی که از فضای پیرامونی خود در شهر (چه در سطح اکولوژیک و چه از حیث روابط اجتماعی) دریافت میکند، به انباشت تجربه ذهنیای دست مییازد که باعث نضج دادن به شناختی خاص از شهر و بالطبع نمود یافتن آن به عنوان یک مبنای معرفتی برای شکل دادن به «کنش شهری»میشود.
در سطوح کاملا انتزاعی و ذهنی، شهرنشین برای شهر خود نمادهایی را بر میشمارد. این نمادها یا کاملا عینیاند یا تماما ذهنی. فیالمثل نماد زیباییشناختیای مانند یک سازه شهری را به عنوان نماد در ذهن خود میپذیرد که الزاما این پذیرفتن در حالت عام اجتماعی ظهور نمییابد و امری کاملا شخصی است. یا آنکه شهرنشین یک شکل خاص از کنش اجتماعی شهری را به عنوان «الگوی کنش شهری» میشناسد. در این باب، شهرنشین این الگوی کنش را فارغ از آنکه او آن را مطلوب یا نامطلوب فرض کند، به عنوان امری میشمارد که در شهر محل زیست او عمومیت اجتماعی دارد.
براین اساس، شهرنشین از شهر محل زیست خود تجربهای همیشگی کسب میکند که در ذهنیت و کنش او نهادینه میشود. در اینجا فرهنگ عمومی شهر نیز قابلیت رویکرد تئوریک را کسب میکند، براین اساس که فرهنگ عمومی شهر چه خصایصی را یدک میکشد که باعث رخ عیان کردن یک شکل عام کنش شهری میشود. این چنین است که تجربه شهری با فرهنگ عمومی شهر نیز ربطی وثیق کسب میکند و به مثابه جزئی لاینفک از آن به شمار میرود.
در این رابطه دیالکتیکی هنگامی که شهرنشینان کنش را به عنوان الگوی عام کنش شهری شناسایی کنند، خواهناخواه تسری اجتماعی این امر، به هر چه بیشتر نهادینه شدن آن در عرصه عمومی شهر میانجامد و پیوند آن را با فرهنگ شهری مستحکمتر میکند.